این رمان به شیوه ی روزمرگی ها و خاطرات خانوادگی (زندگینامه) نگارش شده و حوادث و اتفاقات توسط سه راوی بازگو خواهد شد . راویِ نویسنده ، سیامک و فارا ♡

من سیامکِ فخاران ، پسر اَرشدِ عرشیا فخاران (که البته پدرم تا لحظه مرگ از دیدنم اِمتناع کرد ) هستم ... در اصل همیشه لقب فرزند ناخواسته رو یدک می کشیدم و این باعث شد همیشه بی پروا و جسور باشم و از خطر هراسی نداشتم ، شعار همیشگیم این بود ( بالاتر از سیاهی رنگی نیست ، پس دنیا رو بیخیال ) و این شعار بعد از یه سری اتفاقات و اجبار برای سرپرستی نابرادری و دو ناخواهریم دیگه معنایی نداشت ... به خاطر مشاور مدرسه ی راهنمائیم آقای الوند ، همیشه دلم می خواست روانشناس بشم ، ولی بابت جریاناتی که اتفاق افتاد از سر لجبازی آتش نشانی رو انتخاب کردم ... زندگی من پستی بلندی زیاد داشت و الان که در این مرحله از زندگیم ایستادم انبوهی از خاطرات تلخ و شیرین رو پشت سر گذاشتم که از من مردی ساخت که هیچ وقت فکر نمیکردم از پسری سرکش و نترس که جونشو به بازی گرفته بود به وجود بیاد . از لحاظ ظاهری کپی برابر اصل پدرم هستم . رنگ چشم قهوه ای روشن ، رنگ مو مشکی ، قد ۱۹۲

من فارا فخاران دختر عرشیا فخاران و ساینا حَکمی هستم ... از پدر و مادرم یک برادر بزرگتر به نام کیا و یک خواهر کوچکتر سایا دارم . دختری هستم که از لحاظ اخلاقی میشه گفت بعضی خصوصیاتم با داداش سیامک یکی هست . نترس ، شجاع (دروغ گفتم از سوسک و بارون مخصوصا رعد و برق مثل چی میترسم 😉) گاهی سرکش ، گاهی آروم ...عاشق هیجانم ، سرعت و موتور سواری , اینم یه وجه اشتراک من و داداشم بوده . مدافع حق ، هر جا ناحقی ببینم نمی تونم ساکت بشم وَلو به ضررم تموم بشه ، در حد نیاز دروغ میگم ولی نه خیلی ؛ بالاخره یه وقتایی لازمه ... یه عادت بدم اینه که مواقع استرس پوست لبم رو انقدر میکَنم که تا خون نیاد ول نمیکنم ...عاشق عکاسی م و دلم میخواد در آینده عکاس بشم ولی نه آتلیه و این حرفا ، من اهل هیجانم و این برام هیجانی نداره ، دلم میخواد عکاس ستاره های سینمایی و موسیقی باشم یه اِستاکر همیشه در حال تجسس که همیشه دوربین و کوله ش همراهش باشه ... به خاطر حادثه ای که بعدها تعریف میکنم از بارون شدیدا میترسم و گاهی از همین ترس دچار تب میشم و همین حادثه که بعدها توضیحش میدم باعث شد زندگیِ من با بالا رفتن از درخت نجات پیدا کنه ، از اون زمان به بعد هر وقت ناراحتم یا احساس خطر میکنم اولین جایی که پناه میبرم بالای درخته . از لحاظ ظاهری چشمهام عسلیه ، موهای قهوه ای روشن ، قد ۱۵۸
ساخت کد ویدیو

برادرم کیا فخاران چند سال از من بزرگتره ... عاشق حیواناته و دلش میخواد بعدها دامپزشک باشه . از خصوصیات اخلاقیش باید بگم مشکل کنترل خشم داره ، گاهی همین باعث میشه از لحاظ جسمی به خودش آسیب بزنه و زخمهای سطحی روی پوستش و بدنش ایجاد کنه ، بر عکس وقتهایی که عصبی هست و ترسناکه ، قلب مهربونی داره و به همون سرعت که عصبی میشه به همون سرعت هم پشیمون میشه ... اوایل با سیامک و اشکان ، پسر خاله ی سیامک به هیچ وجه راه نمی اومد ولی کم کم عادی رفتار کرد ... دوستانِ انگشت شماری داره در حد یک یا دو نفر و اکثر وقتش رو با پرنده هایی که توی باغ نگهداری میکنه میگذرونه ... از لحاظ ظاهری ته چهره ی بابا رو داره ولی رنگ چشماش مثل مامان ساینا آبیه . وقتایی که دلم برای مامان تنگ میشه به چشماش زل میزنم تا دلتنگیم رفع بشه . موهاش قهوه ای تیره ست و قد ۱۹۰

سایا فخاران خواهر کوچولوی دوست داشتنی ما ، وقتی به دنیا اومد متوجه شدن با عارضه نقص مادرزادی قلبی و ریوی حاد دنیا اومده و از طرفی مبتلا به اوتیسم بود ... سال اول که به دنیا اومد بیشتر وقت رو بیمارستان بود و پزشک ها امید نداشتن که قلب و ریه ش اونو تا سه سالگیش پیش ببره ... همیشه یک دستگاه اکسیژن ساز کیفی کوچیک باید هر جا که بود همراه میبردیم که در صورت حمله ی تنفسی از اون استفاده کنیم . سایا نمونه ی زندگی فرشته ها روی زمین بود ، فوق العاده بی آزار و مهربون ، از رو به رو شدن با غریبه ها وحشت میکرد و گوشه ای پنهان میشد ... حرف زدن هاش رُبات گونه بود و تعداد کلمات محدودی رو ادا میکرد . به هیچ وجه ارتباط چشمی برقرار نمیکرد . نمیتونست احساسات خودشو درست بیان کنه ، مثلا اگه درد داشت نمیتونست مستقیم بگه درد داره ، گاهی عبارات رو طوطی وار تکرار میکرد . همچنین در مقابل صدا زدن اسمش هیچوقت پاسخی نمیداد...گاهی موقع عصبانیت یا وقتی اذیت بود خودآزاری میکرد و با گاز گرفتن دستهاش یا کوبیدن سرش به دیوار یا زمین نشون میداد که چیزی ناراحتش کرده . با این حال سایا یه تیکه از قلب سیامک بود و همیشه جور دیگه ای دوسش داشت ، شاید سایا دلیلی بود که داداش سیامک حاضر به سرپرستی ما شد ؟ البته که بعدا وابستگی های دیگه ای هم پیدا کرد . از لحاظ ظاهری چشمها و موهای روشنی داشت .

اشکان تمجید ، پسر خاله ی من (سیامک ) میشه گفت اشکان برادریه که مادرم به دنیا نیاورده... دوستم ، رفیقم ، داداشم... در سخت ترین شرایط زندگیم همیشه اشکان کنارم بود و هست و شاید اگر اشکان نبود من هم مثل مادرم سالها قبل به زندگیم خودخواسته پایان داده بودم . اشکان درست همسن خودم بود و برادرانه هایی خرجم میکرد که شاید حتی یه برادر خونی این کار رو در حق برادر تنی خودش انجام نمیداد... پایه ی خرابکاری های هم بودیم و همه ما رو داداش میدونستن تا پسر خاله ... از خصوصیات اخلاقی اشکان باید بگم یه پسر شوخ طبع ، پایه ، نوجوونی هامون کنار هم میتونستیم یه محله رو با یه انگشت بچرخونیم و هیچ گنده لاتی جرات نداشت جلومون در بیاد ولی اینم بگم مردم آزاری نمیکردیم ، ولی امان از وقتی کسی جلومون شاخ و شونه میکشید درسی بهش میدادیم که یا از محل بره یا دیگه جلومون آفتابی نشه . اشکان از نظر ریاضی و حساب مغزش توپ بود و حسابداری خوند . اول میخواست علاقه شو رها کنه و با من بیاد آتش نشانی ولی قبول نکردم و راه خودشو رفت . از لحاظ اخلاقی یه تعصبات خاصی هم نسبت به تنها خواهرش آسا تمجید داره و جونش برای آسا در میره . رنگ مو و چشمهاش قهوه ای و قد مثل خودم ۱۹۲

آسا تمجید دختر خاله م ۹ سال از برادرش کوچکتره ، با اینکه من و اشکان و آسا با هم بزرگ شدیم ولی آسا از همون بچگی روی من کِراش داشت البته اینو بزرگ که شدیم فهمیدم ...از اونجایی که آسا هیچوقت منو داداش صدا نمیکرد ... آسا علاقه ی عجیبی به خیاطی داره و آرزوش اینه که خیاطی بخونه و بعدها مزون لباس عروس داشته باشه ... دختری به شدت مهربون و آروم ولی خب یه شیطنت های خاصی هم داره که در کنار آروم بودنش خیلی دیده نمیشه ... اهل دروغ نیست و حتی اگه به ضررش تموم بشه سخت پیش میاد دروغ بگه ، با این حال زودرنج و حساسه و گاهی بابت همین زودرنجی بدنش واکنش نشون میده که به تب های شدید و بدن درد منجر میشه ... برای همین اشکان مثل چشماش مراقب یه دونه خواهرشه . از عادت های بد آسا میشه به ناخن جویدنی اوقاتی که استرس داره اشاره کرد . از لحاظ ظاهری قد ۱۷۰ ، موهای مشکی و چشمهای عسلی که بیشتر به سبز شبیه هستن .
امیدوارم این معرفی رو دوست داشته باشید در ادامه از زندگی سیامک و کودکیش شروع میکنیم تا زمانیکه به سرپرستی گرفتن خواهرها و برادرش برسیم .
ساخت کد ویدیو
نویسنده ___ جانا ♡
موضوعات مرتبط: 1_ برادرانه __ معارفه ♡
